-
...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 01:22
بایدزودترازاینهاتمام میشدمیدونستم اون بهترین انتخابه واقعآدوستم داره وآدمی هست که میشه واسه یه عمر روش حساب کرد درحقم جز خوبی کاردیگه ای نکرده امانمیدونم چراهربار وقتی جلوی کامپیوتر مینشستم نمیتونستم در برابر وسوسه پیشنهادهای جدید مقاومت کنم وبادیدن پیغامهای علاقمندی آدمهای جدیدوسوسه میشدم تااین کیس روهم ببینم...
-
قانع
شنبه 22 مردادماه سال 1390 01:58
دلم اندازه تموم دنیام گرفته هیچ وقت به هیشکی نگفتم حتی به تو آره حتی تو هم نمیدونی نزدیک سه سال طول کشیدکه بفهمم هیشکی جای تو رونمیگیره وقتی تموم کردم فکرنمیکردم دیگه نتونم عاشق بشم اماشدمیبینی سه سال شدومن دراین مدت بامردهای مختلفی آشناشدم ازتوبهتر.ازتوخوشتیپ تر.ازتوپولدارتر.ازتوتحصیلکرده تر.ازتوسرتر.ازتوعاشق...
-
بهار
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 15:22
آب زنیدراه را هین که نگارمیرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد غم به کناره میرود مه به کنار میرسد تیر روانه میرود سوی نشانه میرود ما چه نشستهایم...
-
ازجنس دوست داشتن
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 13:48
گاهی خیلی ساده تروغیرمنتظره ترازاونیکه حتی فکرش روبکنی اتفاق میوفته وتوبه خودت میایی ومیبینی به همون نگاهی رسیدی که ازحادثه عشق ترشده! امیدوارم هرزنی توزندگیش این تجربه ناب وبی نظیرروداشته باشه
-
برف وامید
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 08:38
مثل برفی که روتن خشک وخسته زمین می نشینه.امیدروی قلب خسته من نشسته وکم کم داغ دردهایی که کشیدم داره سردمیشه. مازنهاموجودات عجیبی هستیم خداچطوراینهمه صبوری وتحمل روتووجودظریف مازنهاقرارداده!!!
-
پرواز
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 13:58
حرفهاموبهش زدم.حرفهایی که مدتهاست روی دلم سنگینی میکنه.آخیش سبک شدم اینقدرسبک شدم که میتونم پروازکنم.آزادو رهادرست مثل یک پرنده وحشی درسته که حالم هنوزمثل اول اولش خوبه خوب نشده امامهم اینه که باصبروآرامش دارم کم کم زخمهاموالتیام میبخشم.تومدت رابطه دردهایی کشیدم که نتونستم پیش کسی به زبون بیارم حتی نوشتنش تواین وبلاگ...
-
شروعی ازنو
شنبه 18 دیماه سال 1389 03:30
این مدت چله نشین پایان رابطه ای بودم که شایداز همون روزاول آشنایی به عاقبت به خیری این رابطه شک داشتم همه میگفتن تومیتونی شایدهم میتونستم یه روزاونوتبدیل به مردایده آل وشوهری بی نظیرکنم امابه چه قیمتی؟!؟قیمت سوزوندن ونابودکردن جوانی وامیدهاوآرزوهام وکتمان تمام خواسته های زنانه ام! امروزصبح ازخواب بیدارشدم...
-
پایان رابطه
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 08:10
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است! خدایاممنون رهام کردی. فقط کاش پی بردن به حقیقت اینقدر دردناک نبود
-
تردیدزنانه
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 13:00
نمیدونم چم شده!به قول معروف ؛همه چی آرومه؛تو هم که گفتی ازاولین باری که منودیدی ته دلت گفتی این زن زندگیمه وبه قول خودت کارهایی روکردی که تاحالاتوعمرت واسه هیچ دختری نکردی یعنی به خاطرمن التماس کردی اومدی خواستگاری دست ردبه سینه همه عشاقت زدی وهنوزهم محکم میگی فقط بامن ازدواج میکنی وباوجودهمه بی محلیهاولوس بازیهام فقط...
-
موجودات عجیب
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:54
چندروزدیوانه واردورخودم چرخیدم هرچه سعی کردم صبورباشم وبی تفاوت. نشدکه نشد.به بهانه کارمیرفت خارج ازشهر شبهاهم به خانه برنمیگشت وقتی زنگ میزدم یاجواب نمیدادیابه دلیل مشغله کاری زودقطع میکردبعضی وقتهاهم گوشی رومیدادبه همکاراودوستاش تاجواب منوبدن(که واقعآحرکت زشتی بود!)یامیگفت الان بهت زنگ میزنم اماساعتهامیگذشت وخبری...
-
بازی
شنبه 8 آبانماه سال 1389 13:57
ظاهرآبزرگ شدی اماهنوزدلت بازی میخواد ! خب من بازیهامووقتی بچه بودم کردم الانم دنبال همبازی نیستم دنبال همراه زندگیمم هستی؟!؟
-
معجزات زنانه
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 19:42
تاشروع به صحبت کردیم دوباره ایرادگرفتنهاوغرزدنهاوسروصداکردنهاش شروع شد.باخودم گفتم بیکاربودی دختر! دوهفته راحت بودی هابازخودت روانداختی تودردسر.بعدبه خودم گفتم؛نه راحت نبودم دلم واسش تنگ شده بودحتی واسه همین دیونه بازیهاش وشلوغ کردنهاش. درست یادم نیست چی گفتم وچیکارکردم فقط بعدازچنددقیقه یه غول وحشی وعصبانی وبددهن...
-
شب وماه
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 23:22
روزهام پرشده وشلوغ ظاهرآهیچ اتفاقی نیفتاده ومنم همون آدم سابقم امانمیدونم شب که میشه چراهمه چی عوض میشه ؟ اونموقعی که موهاموشونه میکنم وکٍرٍم مخصوص شب روکه دکترپوستم داده به صورتم میزنم واون لباس خواب خوشگلمومیپوشم ومیرم تورختخواب که بخوابم تانگاهم به سقف می افته یهوکلی شکل درهم وبرهم جمع میشن جلوچشمم ومیچرخن ومیگردن...
-
زن موندن
شنبه 24 مهرماه سال 1389 19:47
دیروز توآیینه که نگاه کردم پای چشمهام گودافتاده بود چندروزه خواب وغذای درست حسابی نداشتم رنگ پریده وازلحاظ جسمی ضعیف وبیحوصله شده بودم جواب تلفنهارونمیدادم چندوقت بودحموم واصلاح نکرده بودم... آخه چندوقته رفتم تو قرنتینه . روزه ندیدنش ونشنیدنش رو گرفتم. دلم واسه خودم سوخت وگفتم انقدرمفلوک شدم که مگس هم رغبت نمیکنه روم...
-
میچرخیم
جمعه 23 مهرماه سال 1389 15:25
به هیچ مردی اجازه نمیدم برای فرار از زیربارمسئولیت پاکی من رو زیر سوال ببره بهانه بدی پیداکردی چون؛ آن راکه حساب پاک است ازمحاسبه چه باک است تا ته تهش محکم وایسادم بچرخ تابچرخیم!!!
-
زنی باشخصیت محکم
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 13:59
خواهرش میگه ترسیده بهانه گیری میکنه منم میگم مگه بچه اس؟ مردگنده که نبایداز ازدواج بترسه تازه از روزاول هم خودش پیش قدم شدموضوع رومطرح کردخواستگاری اومدحالایعنی تاحرف عقدشدترسید! خواهرش گفت من برادرمومیشناسم کافیه بهش بی محلی کنی تاترسش بریزه .بسکه دخترهاافتادن دنبال داداشم وارزش خودشونوآوردن پایین حالاداداش اززنهای...
-
فکروبی فکری
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 16:42
دیروزفکرمیکردم همه چی چقدرراحت تموم شد.دیگه هیچ حرفی باهاش نداشتم مخصوصآوقتی بهش زنگ زدم وگوشی روقطع کردبه نظرم اون یه غول بی احساس خودخواه بودکه فقط به خودش فکرمیکرد. اماشب وقتی پیغام دادکه مشکلت چیه ومیتونم واسه کمک روش حساب کنم وازم خواست محکم باشم اشک دیگه بهم مهلت ندادبه چیزی فکرکنم
-
صبر
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 08:08
گوشم ازحرفهای صدمن یه غاز پرشده صبرمیکنم تااین حرفها یا جذب بشه یادفع
-
رابطه رسمی
جمعه 16 مهرماه سال 1389 03:12
حرف زدیم که رابطه رو رسمی کنیم.موافقت کردبی هیچ اماواگری!همیشه به این موضوع فکرکردم وخواستمش اماحالا .... اسمش تردیدنیست شک هم نیست نخواستن هم نیست یه حس عجیب زنانه است که تجربه اش کردم وخوابم نبردواین شدکه اومدم پای اینترنت ویه وبلاگ درست کردم تاهمیشه ازحسهای عجیب وتازه زنانه ام بنویسم