موجودات عجیب

چندروزدیوانه واردورخودم چرخیدم هرچه سعی کردم صبورباشم وبی تفاوت. نشدکه نشد.به بهانه کارمیرفت خارج ازشهر شبهاهم به خانه برنمیگشت وقتی زنگ میزدم یاجواب نمیدادیابه دلیل مشغله کاری زودقطع میکردبعضی وقتهاهم گوشی رومیدادبه همکاراودوستاش تاجواب منوبدن(که واقعآحرکت زشتی بود!)یامیگفت الان بهت زنگ میزنم اماساعتهامیگذشت وخبری نمیشد.پیغامهاروهم یابی جواب میگذاشت یاجواب سربالامیداد.هزارتافکرحسابی وناحسابی توسرم میچرخیدچندبارپیغام فرستادم که اگه منونمیخوای بگواین اداهاچیه؟جواب میدادکه حرف بیخودچرامیزنی! ازهرراهی که فکرکنین عمل کردم خودمو زدم به نفهمی.گریه کردم.محبت کردم.تهدیدکردم که میرم.گفتم درکش میکنم اگه به هرعلتی این رابطه رونمیخوادمزاحمش نمیشم.سکوت کردم.بی محلی کردم.خودموسرگرم وگرفتارنشون دادم.کاری کردم وجدان دردبگیره و....اماهیچ کدوم جواب نداد دیگه این آخریهااصلآجواب تلفن رونمیداد

تااینکه امروزعصری یه پیغام دادم که اگه هدفش تنبیه من بوده موفق شده بهترازاین نمیشد واینکه من هیچوقت جنگی باهاش نداشتم واگه اشتباهی هم مرتکب شدم عمدی نبوده وعذرخواهی کردم 

بلافاصله بهم زنگ زدوگفت به دلیل مشغله کاری نتونسته به حرفهام گوش کنه. آخرهفته میاددنبالم تاباهم باشیم وصحبت کنیم!!!  

بعدآقایون ادعامیکنن ماخانومهاعجیب وغیرقابل پیش بینی هستیم

نظرات 1 + ارسال نظر
فروردینی یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ق.ظ

شاید تو هم یک روزی به این نتیجه برسی که چرا اصلا اینهمه کار کردی که اون وجدان درد بگیره! معمولا بیشتر ما زنها به این فکر یا احساس و یا نتیجه، یک روزی می رسیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد